دلتنگی های خودم
در غم دلدار عمرم به صبوری بگذشت
در هجر دلدار عمرم به خیالش بگذشت
یاد آن لحظه های شیرین ولطف و صفا
در سرم همچو بادها بگذشت
باز در غمش دلگیر شدم
چه گویم که به عشقش زمین گیر شدم
آن یار دل آزار عجب صبری دارد
من آواره و او در کاشانه
من در غم و او در سر خوشی دارد
عجب عشقی به سر دارم
عجب دلی با یار بی وفا دارم
این روزها واسم سالها گذشت
یارم از من چه آسان گذشت
در وفا کم آوردم راهم براه غربت گذشت
عاشقی رسمی داشت و من سنت شکستم
در مقابل رقیبم حرمت عشقرا شکستم
رسیدن به نگار شد همه فکرم
در این راه بخت خود را شکستم....
یکشنبه 24 تیر 1391 - 7:29:24 PM